تــَمام هوا را بو می کشم
چشم می دوزم زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زميـن می گذارم:
" هــــيس...
می خواهم رد نفس هايش به گوش برسد..."
اما... گوشم درد می گيرد از ايـن همـہ بی صدايی
دل تنگی هآيم را مچاله مـی کنم و
پرت می کنم سمت آسمان
دلواپس تو مـی شوم که کجای قصه مان سکوت کرده ای
که تو را نمـی شنوم !!!
10 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/06/21 - 18:13